چی میشد اگه فقط دو تا آدم معمولی بودیم؟ دو تا آدم معمولی با احساسات معمولی. یه زندگی ساده داشتیم. من توی کالج تاریخ میخوندم و تو احتمالا حقوق.
تعطیلات آخر هفته رو میرفتیم سینما و بعدش شام تو یه رستوران دنج تو یه خیابون شلوغ. شام رو با صدای موزیک کلاسیک، بوق ماشینها و صدای خندههای میز کناری میخوردیم. بعدش تا خونهی من قدم میزدیم و بقیش رو که خودت میدونی، حتی بهتر از من. حتی نیازی نبود تبدیلش کنیم به اون چیزای عجیب غریبی که موردعلاقهی من هستن، فقط خیلی ساده با هم میخوابیدیم.
نیمه شب از صدای موزیک بلند یه ماشین در حال عبور از خواب میپریدم و میدیدم توی آغوش توام. تمام معصومیت و صلح جهان رو توی صورتت میدیدم.
احساسات معمولیای که میتونن یه قلب معمولی رو منفجر کنن. من یه زندگی معمولی با تو میخواستم. هیچوقت منتظر پرنس چارمینگ نبودم که بیاد و با یه بوسه بیدارم کنه. بوسههای روی پیشونی تو رو ترجیح میدم. همه چیزِ تورو ترجیح میدم.
دسته گلای وحشیای که برام میخریدی رو ترجیح میدادم. ترجیح میدادم وقتی مریض میشدی تمام شب برات کنار تختت بیدار بمونم. ترجیح میدادم صبحا واسه تو پنکیک درست کنم.
نیمه شب با همدیگه مترو سواری میکردیم به مقصد نامعلوم. چون چرا که نه؟ کنار تو از گم شدن نمیترسم، از تاریکی نمیترسم، از تنهایی نمیترسم.
تو همهی زندگی یه آدم معمولی هستی. احساسات معمولیت برای من تمام دنیاست.
+ تحت تاثیر سریال Normal people