loading...

ᴀɴᴀʟɢᴇsɪᴀ

.I was born sick, but I love it

بازدید : 393
سه شنبه 5 آبان 1399 زمان : 23:39

داشتیم با مهسا در مورد صید‌هایی که تو زندگیم کردم حرف می‌زدیم که در کمال تعجب از اون یارو به نیکی یاد کرد و گفت از همه‌شون بهتر بود. برام جالبه که چقدر بیرون‌مون دیگرانو کشته تومون خودمونو.

عجب روزایی بود که گذشت، اصلا یادم نمیاد چطوری شروع شد و چجوری تموم شد. اصلا شروع شده بود یا من تنهایی داشتم بازی می‌کردم تمام مدت. محض رضای خدا یکیش هم شبیه یه چیز درست و واقعی نبود ولی خب این آخری مدت طولانی منو از پا انداخت. ینی دروغ چرا من هنوزم وقتی آهنگ همه‌ی اون روزای رضا صادقی رو گوش می‌دم قلبم تیر می‌کشه.

دلم می‌خواد حتی وقتی چهل سالم شد همه‌ی اون احساساتو یادم باشه. می‌خوام هر وقتی یه موی قرمز، یه پیرهن چهارخونه دیدم یادم باشه چرا قلبم به قفسه سینه ام فشار میاره. می‌خوام هر بار که قیمه درست کردم یاد اون اسم مستعار بیوفتم. کاش هرگز یادم نره واقعا چه حسی داشتم، کاش یادم نره تموم اون خیابونو تنهایی قدم زدم. کاش بزرگ شم و هیچ چیزی یادم نره.

میخوام دم مُردن قلبم پر باشه. تک به تک بیان جلوی چشمم و بفهمم که بیهوده زندگی نکردم، بفهمم یه زمانی عاشق بودم، بفهمم بلند خندیدم یه وقتی و پنهانی گریه کردم یه شبایی. بفهمم که زندگی کردم.

زودتر از یاد دادن بهم، خودم یاد گرفتم
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی